
اهواز که بودیم مصطفی زخمی شد
هوا خیلی گرم بود و پای ایشون توی گچ
پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می یومد
با این حال حاضر نبود کولر روشن کنند و می گفت:
چطور کولر روشن کنم وقتی بچه ها توی گرما می جنگند؟
مصطفی همون غذایی رو می خورد که همه می خوردند
خاطره ای از زندگی سردار شهید دکتر مصطفی چمران
منبع: کتاب نیمه پنهان ماه ، جلد 1 ، صفحه 42
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: داستان، ،
:: برچسبها: داستانک,
